چندی پیش، رهبر معظم انقلاب در خلال بیاناتشان در ارتباط تصویری با ستاد ملی مبارزه با کرونا، با اشاره به ناتوانی غربیها در کنترل اپیدمی کرونا، از «شکست غرب در آزمون جهانی مقابله با کرونا» سخن گفتند و فرمودند: «غربیها انصافاً در این آزمون بینالمللی شکست خوردند؛ در تواناییهای مدیریتیشان شکست خوردند. با اینکه بیش از یک ماه دیرتر از کشورهای دیگر ابتلا پیدا کردند و فرصت آمادهسازی داشتند، در عین حال نتوانستند مواجهه را آنچنان که باید و شاید ترتیب بدهند... در فلسفه اجتماعی هم شکست خوردند؛ فلسفه مادی که همهچیز را با پول محاسبه میکند. نوع نگاه اینها به کسانی که فایده مالی برای کشورشان ندارند، مانند سالمندان و... اینها را در دنیا انگشتنما کرد.»
به نظر میرسد شکست غرب در مقابله با کرونا فقط شامل شکست به معنای ناتوانی در کنترل این اپیدمی نیست، بلکه شکست در برخی بنیانهای فلسفی، فکری و تمدنی نیز هست؛ به عبارتی، این شکست حداقل دارای دو بُعد مادیـ عملی و فکریـ فلسفی است.
هژمونی غرب در مدیریت بحران
اساساً، هیچ تمدنی در روند شکلگیری، صعود و دست یافتن به موقعیت هژمونیک، بدون توانایی گذر از بحران نتوانسته است به موقعیت برتری و سلطه در جهان دست یابد. درباره تمدن غرب نیز باید گفت یکی از مهمترین دلایل نفوذ و گستردگی جهانی این تمدن، در تلقیای است که معتقد بود توانایی عبور از بحرانها را دارد؛ برای نمونه وقتی «کارل مارکس» به طور دقیق پیشبینی کرد پس از توسعه و اوجگیری نظام سرمایهداری، لاجرم انقلابهای کمونیستی رخ خواهند داد، کشورهای غربی با درک این هشدار دقیق مارکس، با تعدیل لیبرالیسم و آمیختن نسبی آن با سوسیالیسم، از بحرانی که مارکس پیشبینی کرده بود، خود را نجات دادند؛ به گونهای که انقلابهای کمونیستی نه در نظامهای سرمایهداری، بلکه به طور عمده در جهان سوم صورت گرفت. نمونه دیگر، بحران مالی ۱۹۳۲ـ۱۹۲۹ میلادی است که با وجود سهمگین بودن، کشورهای غربی به راحتی توانستند از آن عبور کنند. در این میان، فقط دو کشور آلمان و ایتالیا بودند که با وجود توانایی فوقالعاده در مدیریت بحران مذکور، در اثر پیامدهای آن گرفتار نازیسم و فاشیسم شدند. از جنگ جهانی اول و دوم هم باید به عنوان دو بحران بسیار بزرگ نام برد که کشورهای غربی را درگیر خود کردند؛ اما درنهایت و با وجود همه خسارتهایی که این جنگها برای کشورهای غربی به بار آوردند، ماحصل آنها تداوم روزافزون تمدن غرب و دستیابی کشورهای غربی به موقعیت برتر و بالاتر در مقایسه با سایر کشورها بود.
سایه هژمونی بحران بر تمدن غرب
بعد از بحران مالی سال ۲۰۰۸ در غرب و ناتوانی در گذر موفق از این بحران، با وجود گذشت بیش از یک دهه، به نظر میرسد از توانایی غربیها برای عبور از بحرانها کاسته شده است. جالب آنکه در شرایطی که غرب هنوز از بحران مالی سال ۲۰۰۸ عبور نکرده، با همهگیری کرونا مواجه شده و در مواجهه با آن هم تاکنون کارنامهای ضعیف و غیرقابل دفاع ارائه کرده است؛ البته نباید فراموش کرد برخی کشورهای غربی در فاصله بحران سال ۲۰۰۸ تا فراگیری کرونا، با تحولاتی متفاوت با گذشته روبهرو بودهاند؛ مانند خروج انگلیس از اتحادیه اروپا(برگزیت) و وقوع اعتراضهای جلیقهزردها در فرانسه که هر دوی آنها هنوز هم بدون نتیجه مشخص باقی ماندهاند؛ بنابراین به نظر میرسد غربیها در مقایسه با گذشته، دیگر نه تنها از توانایی لازم و کافی برای خاتمه دادن و عبور موفق از بحرانها برخوردار نیستند، بلکه در چنبره هژمونی بحران، با چالش هویت و قدرت مدیریت دست و پنجه نرم میکنند.
وجه دیگرِ شکست غرب، به شکست در اعتباربخشی و صحت برخی بنیانهای فکریـ فلسفی آنها برمیگردد؛ درواقع، بنیانهای انسانشناسی غرب، مانند قادر مطلق دانستن بشر، ارباب واقعیت و محور هستی دانستن انسان، تکساحتی دیدن وی و... به دلیل ناتوانی در مقابله با ویروس کرونا دچار خدشه جدی شده است؛ زیرا انسان اگر آنگونه که در بنیانهای فکریـ فلسفی غرب تصور میشود، قادر مطلق باشد، باید توانایی حل همه مسائل خود را داشته باشد و در مقابل ویروسی که اندازهاش به میلیمتر هم نمیرسد، اینگونه درمانده نشود، یا اگر انسان فقط دارای بُعد مادی بود، بلافاصله با همهگیری کرونا به دعا و تضرع به درگاه خدا در کلیساها و کنیسهها رو نمیآورد.
ناکارآمدی فلسفه اجتماعی غرب
در ارتباط با فلسفه اجتماعی غرب هم باید گفت، ناکارآمدی این بُعد نیز بر مبنای سایر بنیانهای فلسفی غرب، به اثبات رسیده است؛ زیرا اگر فلسفه اجتماعی غرب متقن، معتبر و نسخهای برای همه مکانها و زمانها بود، امروز در مواجهه با اپیدمی کرونا، جوامع غربی باید کمترین آسیبپذیری را میداشتند. گفتنی است، «تقسیم کار اجتماعی، تخصصی شدن و انفکاک ساختاری» یکی از مهمترین مبانی فلسفه اجتماعی و جامعهشناختی غرب است؛ جامعهای با این ویژگیها، اگرچه در شرایط عادی توانایی سیستمسازی دارد، اما در شرایط بحران بهشدت آسیبپذیر است؛ زیرا تخصصی شدن رادیکال، اجازه شکلگیری حرکتهای جهادی، ایثار و فداکاری را نمیدهد و اگر هم چنین مواردی در جوامع غربی وجود دارد، برخاسته از وجدان بیدار برخی انسانها در غرب است، وگرنه ساختارهای اجتماعی، مشوق و محرک آنها برای فداکاری و اقدامات انساندوستانه نیستند. مجموع این تحولات نشان میدهد در برتری مبانی فلسفی غرب باید دچار تردید شد؛ این نکته بدون شک از دید آگاهان و اندیشمندان مغفول نخواهد ماند.
به نظر میرسد با توجه به تحولات مذکور، هندسه قدرت نظام جهانی، اکنون در حال تجربه نوعی تغییر و تحول باشد؛ توضیح آنکه به تعبیر رهبر معظم انقلاب، هندسه قدرت نظام جهانی دارای پایه فکرى و ارزشى و پایه عملى است؛ «آن پایه اخلاقى و فکرى عبارت بود از ادعاى برترىِ فکرى و ارزشى غرب» و «در بخش دوم که بخش عملى است- که پایه دوم قدرت غرب و تسلط غرب بر مدیریت جهان بودـ مسئله توانایىهاى سیاسى و نظامى(مطرح میشود)»؛ بر این اساس ازآنجاکه با بحران کرونا، هم برخی برتریهای فکریـ ارزشی غرب دچار خدشه شدهاند و هم برتری عملی آن با شکست مواجه شده است، میتوان نتیجه گرفت که احتمالاً هندسه قدرت نظام جهانی، دینامیسمی هرچند کُند را تجربه خواهد کرد؛ البته باید توجه داشت در ارتباط با نقش کرونا در این میان نباید دچار غلو شد؛ درواقع، آنچه در اثر کرونا از غرب نمایان شد، حقایق و واقعیتهایی است که بنبست بسیاری از آنها، پیشتر از این هم ثابت شده بود؛ اما در این میان، بحران کرونا در برجستهسازی و باورپذیری بنبستهای مذکور تأثیر جدی داشته است.